✿ دختر زمستــآלּ✿
بـــــغض من....فکـــر او...فکر او...جای او...
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
ناتوان ، گذشته ام ز كوچه ها نيمه جان رسيده ام به نيمه راه چون كلاغ خسته اي - در اين غروب- ميبرم به آشيان خود پناه ! در گريز ، ازين زمان بي گذشت ، در فغان ، ازين ملال بي زوال ، رانده از بهشت عشق و آرزو، مانده ام همه غم و همه خيال. سر نهاده چون اسير خسته جان ، در كمند روزگار بد سرشت . رو نهفته چون ستارگان كور، در غبار كهكشان سر نوشت . ميروم ز ديده ها نهان شوم . ميروم كه گريه در نهان كنم يا مرا جدايي تو ميكشد يا تو را دوباره مهربان كنم . اين زمان ، نشسته بي تو با خدا ، آن كه با تو بود و با خدا نبود . ميكند هواي گريه هاي تلخ ، آن كه خنده از لبش جدا نبود . بي تو ، من كجا روم؟ كجا روم ؟ هستي من از تو مانده يادگار ، من به پاي خود به دامت امدم ، من مگر ز دست خود كنم فرار ! تا لبم دگر نفس نميرسد ، ناله ام به گوش كس نمي رسد ، ميرسي به كام دل كه بشنوي: ناله اي ازين قفس نميرسد...!
نظرات شما عزیزان:
طراح : صـ♥ـدفــ |