✿ دختر زمستــآלּ✿
بـــــغض من....فکـــر او...فکر او...جای او...
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
لیاقتـــــــــــ خیلی مهمه...!! گناهی که پشیمانی بیـــــــــاورد خداونــــــــدا با خودمــــــــ میگویمـــــــــــــ:
شاگرد از استاد پرسید عشق یعنی چی ؟ عشقم تنهام.... به ورود ممنوع دلم برخوردي لطفا صبر كن.. تنهام نذار..!! به كوه گفتم عشق چيست؟لرزيد به ابر گفتم عشق چيست؟باريد به باد گفتم عشق چيست؟وزيد به گل گفتم عش چيست؟ پرپرشد... وبه انسان گفتم عشق چيست؟... اشك از چشمانش جاري شدوگفت:ديووانگيست...!!! گوشه هم نــدارد که یـک گوشه اش بنشینم ُ نفسی تــازه کنم ... سلام دوستاي خوشگلم خوبين؟؟يه تقاضا دارم من به يك نويسنده نياز دارم هركي مايله منو خبر كنه.. دوستون دااااررررررررم!!!!
دل من تنهــا بود دل من هـرزه نبود دل من عـادت داشت که بمانـد یک جـا به کجــا؟ معلوم است به در خانه ی تـو دل من عـادت داشت که بمـاند آنجــا پشت یک پرده تـور که هـر روز آن را بـه کنـاری بزنـی دل مـن ســاکن دیـوار و دری که تو هر روز از آن میگـذری دل من سـاکن دستــان تو بود دل من گوشه ی یک باغچـه بود که تو هر روز به آن می نگری دل من را دیدی؟ ساکن کفش تو بود یــادت هســت ؟ مـیـدونـــی تـلـخ تــریــن درد چـیــه (؟) رفــــــــــــت؟ خداوندا
وقتـــــی به عقب بر میگردی ؛
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست… یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
چـه خـوب اسـت ،
خــــدايــا يــه بُــــر بــه ايــن زنــدگيــمون بــزن شايــد دو تــا حکــم افتــاد دستمــون که هــر نامــــردي آســش رو بــه رخ مــا نکــشــه
هــــي غــريــبــه !!! روي كســي دســت گــذاشــتي كه هــمه دنيــاي منــه !!! بــي وجــدان ايــنــقدر راحــت بهــش نــگو عــزيــــزم...!!
اونــ لَحظــــه کـِــه گُفتــي : يکـي بِهتـــر از تـــورو پيــدا کــــردمــ يـــاد اونــ روزايــي اُفتـــادم کـــه بـه صد تا بـــهـــتـــر از تــــو گُفتــــم مــَـن بِهتـــرينـــو دارَم .!!!! حاجی مکّه رفتی کسی که در برابر خداوند زانو می زند؛
چيزي كه هيچس ندارد اما همه توقع دارن تو داشته باشي توقع چيست؟ همه دارن و انتظار دارن تو نداشته باشي
اولش نميشه اما شايد بتوني تكه هاي گمشده ي يه قلب ديگه باشي... كي ميگه بخار احساس نداره وقتي روي شيشه اي بخار گرفته
مينويسم دوستت دارم ارام ميگريد دوستان فقط نظر يادتون نره مرسي يادتون نره ها
چون هيچوقت به گدا چيز با ارزشي نميدن!
در تاريكي شب سه شمع روشن كردم : اولي براي ديدنت... دومي براي موندنت... سومي براي بوسيدنت ودر اخر ها سه را خاموش كردم براي... در اغوش گرفتنت!
ناتوان ، گذشته ام ز كوچه ها نيمه جان رسيده ام به نيمه راه چون كلاغ خسته اي - در اين غروب- ميبرم به آشيان خود پناه ! در گريز ، ازين زمان بي گذشت ، در فغان ، ازين ملال بي زوال ، رانده از بهشت عشق و آرزو، مانده ام همه غم و همه خيال. سر نهاده چون اسير خسته جان ، در كمند روزگار بد سرشت . رو نهفته چون ستارگان كور، در غبار كهكشان سر نوشت . ميروم ز ديده ها نهان شوم . ميروم كه گريه در نهان كنم يا مرا جدايي تو ميكشد يا تو را دوباره مهربان كنم . اين زمان ، نشسته بي تو با خدا ، آن كه با تو بود و با خدا نبود . ميكند هواي گريه هاي تلخ ، آن كه خنده از لبش جدا نبود . بي تو ، من كجا روم؟ كجا روم ؟ هستي من از تو مانده يادگار ، من به پاي خود به دامت امدم ، من مگر ز دست خود كنم فرار ! تا لبم دگر نفس نميرسد ، ناله ام به گوش كس نمي رسد ، ميرسي به كام دل كه بشنوي: ناله اي ازين قفس نميرسد...! یادمه اولین روز دبستان، برای من یه روز تلخ و بد بود به افتخار همه پدرا كه هرچي هم باشن پدرتن! واین است سرنوشت هر عشقی که فتابگردان دنبال خورشید میگشت ناگهان ستاره ای چشمک زد ... آفتابگردان سرش را پایین انداخت. آری ... گلها هیچوقت خیانت نمیکنند. آيينه پرسيد که چرا دير کرده است نکند دل ديگري او را سير کرده است خنديدم و گفتم او فقط اسير من است تنها دقايقي چند تأخير کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده است..
فصل که رخت عوض می کند دوباره عاشقت می شوم آری، زمستان است و من آهسته روی پیاده روی یخ زده راه می روم... عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم می کند...!!!
می دانی روزهای ابری و سیاه ماندگار نیستند بــ ــارانـــ که بیاید همه چیز را می شوید و می برد بــ ــارانـــ که بیاید ابرهای سیاه می روند رنگین کمان می شود و طراوات بــ ــارانـــ می ماند یادت باشد ماه پشت ابر ماندگار نیست ...!!! ساکت که میمانی.... میگذارند به حساب جواب نداشتنت! عمراً بفهمند که داری جان میکنی تا حرمتــها را نگهــداری...!
دلــــــم غمگین غمگین است می روم آرام
معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!! ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!! این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ، نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم، به جـــــــــــــای گلو از چشمهایم بیرون می آیند…
یـــن روزا خـیلِِے تَنهام، خیلے داغونَم
خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم… کم کم یاد خواهم گرفت با آدمها همانگونه باشم که هستند
ســـوم هفتــــم
ولی گــــــــــــــــــاهی ما با احساساتمون...!!
لیاقتهای دیگــــــــــــــــــــران رو نادیده میگیریم...!!
و اجازه میدیمـــــــــــــــ خودشونو بیشتر از اونیـــــــــــــ که هستن حس کنن...
بهتر از عبادتی استـــــــــــــ که غرور بیاورد !
به سرنوشتــــــــــــــــــ بگو :
بازیچه هایش بیجــــــــــان نیستنـــــد،
انســـــــــانند ،می شکننــــــــــد
کمــــــــــی آرامتــــــــــــــــــــــــــــــــر !...
نـــــــآمرد رآ برعکـــــــــس کنی درمآن می شـــــــــــود
پس می گـــــــذآرم در خیآلم همآن نآمــــــرد بمآنی
کســـــــــــی چه می فهمــــــــد...
این نآمــــــــــــــــرد همـــــــــــــآن درمـــــــــــــآن من اســــتــ...!!
استاد به شاگرد گفت برو به گندم زار و پرپشت ترین خوشه را بیار
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت:
استاد پرسید: چه آوردی ؟
بقيش ادامه مطلبه.....
ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
گــرد ِ گــرد است ...
این زمین لعنتی !!!
تــو بـخــوای ...
اونــم بــخــواد ...
ولــی دنـیـا نـخــواد ...!
بــــــــــه سـلامــــــــــت!
مــــــن خـــدا نــيــستــم کــــــه بــگــويــمــــــــ:
صــــد بـــــار اگـــر تـــوبه شـکسـتـي بـــاز آي.....
آنــــــکه رفـــــــت
بــــــــه حـــرمت آنــچــه بـــا خـــود بـــــرد......
حـــــق بـــرگــشــــت نــــــدارد.....
رفـتـنش مـــردانـــه نــبــود.......
لااقـــل مـــــــــــرد بــاشـد بــــر نــــــــگــردد.......
هرگز نگویم دستم بگیر سالهاست گرفته ای مبادا رها کنی ...........
* هر چقدر دستانت بسوی خدا درازتر باشد به طرف بنده ی خدا کوتاهتر میشود.
* هرگاه خداوند تو را به لبه ی پرتگاهی برد باز هم به او اعتماد کن چون یا تو را از پشت خواهد گرفت یا پرواز کردن را به تو خواهدآموخت!!!
متوجه میشی که جــــــای بعضیا ،
الان که تو زندگیت خالــــــی نیست هیـــــچ …
اون موقعشم زیـــــــــــادی بوده … !!!
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه.. اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
گـاه گاهــی دروغ بگویــی بـه دلـت !
و نـگذاری کـه بدانـد ،
بـــــی نـــــهایت تنــــهاست . . .!!!
دور خانه خدا هفت بار دویدی
سنگ پرت کردی
خیال کردی دیگه بهشت خریدی ؟
نه ، خدا همین جاست
تو همین کوچه....
تو خانه اونی که بچه هاش شبها شکم گرسنه می خوابن
خدا تو کعبه نیست تو یه خانه سنگی
خدا تو چشم همین دختر بچه ای نازیه که
پشت چراغ قرمز داره گل می فروشه..!!!
گفتی: نمیدانم..
گفتم: چقدر مرا دوست داری؟
گفتی: نمیدانم...
گفتم: عشقم را با چه چیز عوض میکنی؟
گفتی: نمیدانم..
گفتم: اصلا میدانی عشق چیست؟
سکوت کردی...
و سکوتت همان عشق بود...
می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند.!!!
چه ربطی داش(ت) سؤال از شغل بابا، معلم غیر از این چی رو بلد بود
کلاس اول و سؤالِ اول، بلند گفتم بابای من سُپوره
صدای خنده های همکلاسام، بهم یادآوری کرد اشک شوره
کلاس دوم ومحله ی نو، بابا زودتر باید از خواب پا می شد
برای دیدن خنده رو لبهام، دو شیفتو مهمونِ آشغالا می شد
کلاس سوم و باز شغل بابا، دیگه رو این سؤال حساس بودم
"حفاظت از محیط زیست جوابم"...تا جایی که می شد روراس بودم
کلاس چهارم و بابای خسته،دیگه خودم ناخن هاشو می چیدم
یه جاروی بلند کابوس شب هام، آخه پینه ی دستاشو می دیدم
کلاس پنجم و قبولیِ من،برای امتحانِ تیز هوشان
صدای خنده ی بابا تو گوشم، دلش می خواس بشم شهردار تهران
.
.
.
تو یه مصاحبه پرسیده بودن، چه طور این جا رسیدی این قَدَر زود
تویِ دوربین نگاه کردم و گفتم، "به خاطر بابایی که سُپور بود"
با مردم این اقلیم ناسازگار است
سوختن پروانه
و گداختن شمع
یکی خاکستر می شود و دیگری اشک
وپایان...!!!
خنديد به سادگيم آيينه و گفت احساس پاک تو را زنجير کرده است گفتم از عشق من چنين سخن مگوي گفت خوابي سالها دير کرده است در آيينه به خود نگاه ميکنم ـ آه! عشق تو عجيب مرا پير کرده است راست گفت آيينه که منتظر نباش او براي هميشه دير کرده است..
در ایـــــن کـــــومـــــه
در ایــــــن زنــــــــدان
در ایـــن غوغاے خــــاموشــــــے
در ایـــــن جشن فرامـوشـــے
در ایــــن دنیاے بی مهر و کــم آغوشـــے
دلــــم ترسیده و تنــــــگ است
دلـــــم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشــک تمام مـــادر ها
دلـــــم آشوب آشوب استت
دلــم ســـرد و تنم بی روح بے روح است
نـــمی خواهم، نمے خواهــــم دگر
این زندگــــانے را و دل را نـــگاهم خیره بر بــــالا
به دنبال نگاهے ساده می گردد
و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آســــمان هم پاے چشمانــــم
گونــــه ام خیس است
آسمان مے بارد امشـــب بر من و بر گریه هایــــــــم سخت...!!
هست کسے که مثــل مَن دلــش
نَــــــه بـــراے کـــسے ،
نَـــــــه بــراے عِــشقے ،
نــــــــه بَــراے جـــایے …
نــــــــه بــــرا ے چیزے !
بَلکـــه دلـش بـــــرای خـــودَش تَنـــگ شُــده…
برا ے خــود خـــودَش!؟
اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم…
همانقدر
خوب ، گرم ، مهربان
و همانقدر
بد ، سرد ، تلخ...!!!
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
طراح : صـ♥ـدفــ |